ارس رسولی – ورودی 76 – دانشگاه آزاد قزوین

 

من دانشجوی دانشگاه آزاد قزوین، ورودی ۷۶، بودم! بی‌تعارف عرض کنم؛ ورودی ۷۶ شبیه یک لشکر شکست‌خورده بود، که هر روز و هر ساعت بیشتر هرز می‌رفتیم! درست مثل تیم‌های فوتبالی که وضعیت خوبی توی جدول ندارند و فقط برای رفع تکلیف می‌روند و یک بازی می‌کنند!

فکر می‌کنم سال ۷۹ بود که به یکباره انگار رنسانسی اتفاق افتاده باشد، شاهد حضور نسل جدیدی از اساتید جوان و خوش فکر در کنار اساتید با تجربه‌تر مثل دکتر میبدی، دکتر جاهد مطلق، دکتر کنگاوری و … در دانشگاه بودیم! حکایت طوطیان هند بود که شکرشکن شده بودیم از این همه قند پارسی! از این همه قند اما یکی‌شان بقول حضرت حافظ چه طرفه شاخ نباتی بود کلک او! و بقول فروغ فرخزاد کسی آمده بود که مثل هیچ‌کس نبود! خود خودش بود! با سواد! بی ادا و اطوار! خوش صحبت! خوش برخورد! خلاق! بذله گو! دلسوز! از آنهایی که آستانه تحملش بی‌نهایت بود! درست مثل علم و دانش ش! اگر بخواهم حق مطلب را ادا کنم باید بگویم او مردی بود که زیاد می‌دانست! حتی اگر هم نمی‌دانست خودش را کنار نمی‌کشید و ناامیدت نمی‌کرد! سری بعد که می آمد دانشگاه دست پر می آمد!

خلاصه اینکه بعد از چند ترم رخوت‌انگیز سر کلاس‌هایش داشتیم جان می‌گرفتیم! یاد می‌گرفتیم! ریشه می‌بستیم!

بگذارید کمی به عقب‌تر برگردم! به زمانی که بعنوان یک جوان عاشق فوتبال ناصر حجازی را شناختم! کسی که من و خیلی‌های دیگر هنوز دوستش داریم! او برای نسل ما اسطوره بود! نه فقط در زمین فوتبال! نه فقط زمان بازی! که در بیرون زمین و زمان مربیگری!

مبالغه‌آمیز نیست اگر بگویم در حیطه تخصصی فناوری اطلاعات احسان ملکیان در ذهن من جایگاهی را کسب کرده که ناصر حجازی در فوتبال دارد. احسان مثل ناصر جنتلمن، محبوب و محجوب بود!

او برای نسل ما یک مرجع بود!

دو ترم پیاپی دروس شبکه و مهندسی اینترنت را با دکتر ملکیان گذراندم! به یمن حضور و بهره از وجود نازنین او به چنان اعتماد بنفسی رسیده بودم که ترم بعدش در یکی از دبیرستان‌های قزوین درس شبکه را تدریس می‌کردم! انگار نه انگار ترم اولی بود که تدریس می‌کردم! گویی چند سال دوره دیده باشم روش مشخصی داشتم!

مثلا اعتقادی به حضور و غیاب نداشتم! چون کلاس‌های مهندس ملکیان را می‌دیدم که با وجود اینکه حضور و غیابی انجام نمی گرفت چقدر رونق و گرمی داشت!

 

یا اگر دانش‌آموزی – و بعدا دانشجویی- از سر شیطنت و کنجکاوی راجع به هک کردن سوال می‌پرسید اول باید تکلیف اخلاقیات را مشخص می‌کردم!

 

با دانش‌آموزان و دانشجویان رفیق بودم و هنوز با یک‌سری‌شان سلام و علیک دارم چون استاد جز این یادم نداده بود!

سعی می‌کردم دلسوزشان باشم!

وقت می‌گذاشتم و برایشان جزوه درست می‌کردم!

ته برگه‌های امتحان شعر می‌نوشتم!

و …

می‌بینید؟! بی آنکه بدانم الگو و اسطوره داشتم و سعی میکردم تمام آن کارهای خوب را تکرار کنم!

یقین دارم من در این میانه تنها نبوده ام و از میان شما خیلی هایتان از ایشان الگو گرفته اید! زهی سعادت!

به رغم تمام اینها که گفتم او در جواب تعریف و تمجیدهای شاگردانش وسیع بود و سر به زیر و همواره خود را معلمی ساده میدانست که از الفاظ فراری بود! اما کیست که از او به عنوان  معلم، متخصص و نویسنده ای مولف یاد نکند! استادی خوش‌فکر و سرشار از ایده های نو!

ما که می دانستیم از مصاحبت آفتاب آمده بودی

ما که میدانیم رودهای جهان رمز پاک محو شدن را به تو آموخته اند

و ما که فهمیدیم به قول سهراب مفسر گنجشک‌های دره گًنگ بودی!

اما! ما نمی‌دانستیم  به قول فروغ فرخزاد همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد و باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم”!

اینها را اینجا نوشتم و خواندم که  یاد بعضی نفرات روشن مان دارد! اما با هر کلمه جز حسرت نصیبی نبردم که چرا تمام اینها یک ماه پیش قلمی نشد!؟

حرف‌های ما هنوز ناتمام ….

تا نگاه می‌کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آن‌که با خبر شوی

لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود

آی …..

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر زود

دیر می‌شود!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *