محمود علامه امیری – ورودی 83 – دانشگاه خوارزمی

سال ۸۳ بود. همه یه جورایی ناراحت از اینکه به جای تهران باید بریم حصارک. بعضی ها که کلا قید تربیت معلم رو زدند و رفتند. یه جورایی شوک شده بودیم. کلاس مبانی داشتیم. نام استاد، ملکیان بود. اومد تو کلاس. شروع کرد صحبت کردن. خاکی، خوش صحبت، مهربان و امید دهنده بود. اولین جمله ای که بهمون گفت تا از غم حصارک بیایم بیرون این بود: بچه ها رشته تون خیلی خوبه. درست میگفت ولی اونی که خیلی خوب بود خودش بود. وجود امید دهنده اش.
خیلی هامون از برنامه نویسی هیچی (واقعا هیچی) نمیدونستیم. حتی با کامپیوتر هم درست نمیتونستیم کار کنیم. ولی ملکیان، مثل پدری که میخواد به بچه اش تاتی تاتی یاد بده، دست ماها رو گرفته بود و داشت مبانی برنامه نویسی یادمون میداد. میگفت من خودم موقعی که دانشجو بودم از شهرستان اومده بودم، کاملا حس شما ها رو میفهمم.
بعد از ترم اول دیگه باهاش کلاس نداشتیم ولی برای برداشتن کلاس شبکه لحظه شماری میکردیم. با دانشجو ها رفیق بود. کل وقتش رو توی دانشگاه با بچه ها میگذروند. کلاس هاش حضور و غیاب نداشت ولی کسی نبود که کلاس هاش رو شرکت نکنه. تازه از جاهای دیگه می اومدن برای شرکت تو کلاس هاش. کلاس هاش فقط کلاس درس نبود، از فلسفه میگفت، از سیاست، از اجتماع، از اینکه چقدر انیمیشن دوست داره، حیوانات رو دوست داره، از گربه ای که تازگی ها ازش نگهداری میکرد میگفت. یک ساعت و نیم کلاسش به آنی میگذشت. ماها مثل آدم های مسخ شده زل میزدیم بهش و سرتاپا گوش تا نکنه لحظه ای رو از دست بدیم. از همون موقع میگفت بچه ها ۸-۸-۸۸ قرارمون همینجا. و چه قراری! و روزی! و حالا چه حسرتی!
وقتی خبر رفتنش رو شنیدم انگار یه بخشی از وجودم برای همیشه کنده شد و رفت. باورش سخته که دیگه قرار نیست صداش رو بشنویم، استادمون رو ببینیم. قرار بود تو یه تاریخ رند دیگه، در حالی که بقیه مشغول تنظیم تاریخ به دنیا اومدن بچه شون هستن، همدیگه رو ببینیم. ولی نشد که بشه. استادمون، ملکیانمون، پر کشید و برای همیشه رفت و ما رو در حسرت یه دیدار دوباره گذاشت. و حالا امروز، به تاریخ ۱/۲/۳ همه جمع شدیم اینجا، برای خداحافظی.
روحت شاد استاد مهربان و با مرام.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *